کربلا )(شعر از خودم()
این شعرو همین الان فی البداهه گفتم اما اصلا ویرایشش نکردم آخه آخر وقته اداریه و دارم میرم خونه. اگه بد شد ببخشید.
بگو به من امام حسین کی بوده
بگو به من نگو که دیر و زوده
میخوام بدونم که چرا همیشه
توی محرم گریه زاری بوده
میگی به من امام حسین یه مرده
یه مرده که مردی رو دوره کرده
رفت وسط میدون جنگ با یاراش
که درس آزادی بده با کاراش
آب که ندادن بهشون اون بدا
اما امیدش همیشه بود خدا
یه مدتی گذشت میدید بچه ها
بی تاب شدند از تشنگی و گرما
آبی میخواستند اما اونجا نبود
به اونا بستند آبو شمر حسود
حضرت عباس مشک آبو برداشت
بوسه ای روی گونه ی علی کاشت
گفت که میرم آب میارم براتون
برادرم صبر کن و اینجا بمون
زودی میام با مشک پر ز آبم
دعات نشه داداشی از سرم کم
رفت و پر از آب کرد اون مشکو اما
کمین بودند اون دور و بر دشمنا
تیر زدند و دست اونو بریدند
اما یه فریاد از اونم ندیدند
مشکو به دست دیگرش داد و دید
که تیری اومد اون یکی رم برید
مشکو به دندونش گرفت و دوید
اما یه تیراومد چشاشو بوسید
روی زمین دراز کشید و گریید
تا اینکه تیری قلب اونم درید
امام حسین وقتی که صحنه رو دید
بدون معطلی پیش اون دوید
سرش روی پاش گذاشت با گریه
گفت دنیا مثل تو عزیزم ندید
خلاصه هم امام حسین شهید شد
هم همه ی یارای با وفاشون
عزیزکم گلم قربون قدت
همیشه تو دعا بکن براشون